- ناسيوناليستي محافظه كار
نوشته شده توسط : رضا

با اينكه تمايلات وطن پرستانه در «تاريخ ايران باستان» حداقل به لحاظ تئوريك و نظري، كمتر به چشم مي خورد و انگيزه نگارش كتاب صرفاً جمع آوري مطالب متفرق، بر قرار كردن ارتباط علت و معلولي بين رويدادها و عرضه اثري جامع و كامل در باب ايران باستان عنوان شده است،[1] با اين وجود مي توان تاريخ ايران باستان را از چند جهت داراي گرايشات ناسيوناليستي دانست.

نخست ، نفس انتخاب چنين زمينه اي براي تحرير تاريخ، دوم ارزيابي هاي حوادث مهم اين دوره از تاريخ، كه به نحوي ملايم و محتاط با دفاع از عظمت و تمدن ايران، ممزوج گشته، و سوم تاثيري كه خواندن اين كتاب مي توانست در ذهن مردم كتابخوان آن زمان و دوره هاي بعد داشته باشد.

روي آوردن به تاريخ ايران باستان، همانگونه كه گفته شد قبل از پيرنيا نيز سابقه داشت، خصوصاً ميرزا آقاخان كرماني كه يكي از پيشگامان فكري نهضت آزادي و ترقي ايران محسوب مي شود، كتاب آئينه سكندري را نوشت. انتخاب چنين زمينه اي براي تاريخنگاري، آن هم توسط كسي كه با تفكر تاريخي، آشنا بود و تاريخ را بهتر از همعصران خويش مي فهميد، نمي تواند دليلي جز برانگيختن احساسات ملي و احياء افتخارات عصر باستان و مقايسه خود بخودي آن با ضعف و انحطاط دوره قاجار داشته باشد. پيرنيا نيز كه خود از رجال دوره قاجار بود، انحطاط و از هم پاشيدگي ايران عصر خود را به خوبي مي ديد هر چند كمتر به طرح اصولي آن مي پرداخت ولي از آنجا كه خود فردي درباري و اصولاً جزئي از حاكميت ، بود احتمالاً در برخوردهاي ديپلاماتيك، نگاه تحقير آميز بيگانگان را به خوبي احساس مي كرد. مجموعه اين عوامل، شايد انگيزه اي شد، براي رويكرد پيرنيا به ايران باستان تا با يادآوري گذشته اي كه به زعم او سرشار از عظمت و قدرت بوده است ، خود را و ايرانيان عصر خود را از اين افتراء كه ايراني جماعت نمي تواند سازنده تمدن و فرهنگ باشد، روئين تن كند. به همين سبب متن تاريخ ايران باستان، عليرغم سعي و دقتي كه پيرنيا به خرج داده است، خالي از اين تمايلات وطن پرستانه نيست. دكتر باستاني مي گويد : «مرحوم مشيرالدوله در تنظيم تاريخ خود هرگز تعصب ندارد، او به سائقه علاقه ايران و توجه به تمدن ايران كوشش كرده است كه هرجا جمله اي يا مطلبي درباب خصوصيات و مزاياي روحي و اخلاقي ايرانيان بيابد، نقل كند و آن را تجلي بخشد، اما هرگز از جاده انصاف خارج نشده است».[2]

نگارنده همانگونه كه پيشاپيش متذكر شد، ارزيابي هاي پيرنيا كه در مورد معدودي هم صورت گرفته است، فوق العاده ملايم و توام با اما و شايد است و اين مسئله قبل از اينكه به انصاف وي مربوط باشد، به شخصيت محتاط و محافظه كار وي بر مي گردد و همين امر حتي مانع از آن گرديده است كه وي اصولاً به سراغ تحليل و تفسير رويدادهاي تاريخي برود. تا حدي كه از مجموع 2723 صفحه كتابي كه وي در باب تاريخ ايران باستان نگاشته است، تنها 256 صفحه آن (از ص 1450 تا 1623 ) و از ص 2639 تا 2722) به تشكيلات مملكتي – كشاورزي، بازرگاني، صنايع، مذهب، اخلاق و عادات، زبان و خط و به طور كلي آنچه وي آن را قسمت تمدني مي نامد ، اختصاص يافته است. اما حتي در اين قسمت ها كه خواننده انتظار دارد، مسائلي از قبيل نقش مذهب در عصر باستان ارزش آن و تاثير احتمالي آن در زندگي اجتماعي مردم، و ضع طبقات و منازعات بين آنها ، بخواند، به ناگاه بار ديگر خود را در مقابل روايتهاي مختلف مورخيني مي بيند كه در صدد پيدا كردن مذهب غالب در عصر مثلاً هخامنشي هستند. در اينجا هدف آن نيست كه روش تاريخنگاري پيرنيا ارزيابي شود، بلكه منظور آن است كه نحوه مواجه پيرنيا با عناصر متشكله ناسيوناليسم از قبلي وطن، مذهب ، قوميت و زبان مورد مداقه قرار گيرد.

پيرنيا مانند ميرزا آقاخان كرماني، وطن را به معناي وسيع ايران به كار مي برد ولي درباره آن تصوري رمانتيك و شاعرانه ندارد. بلكه بر عكس اوضاع جغرافيايي آن را خشن و بيرحم مي داند : كم آبي و خشكي هوا در غالب جاهاي ايران زمين باعث شد كه آريانهاي ايراني با زحمات زياد و سايل آبياري مصنوعي را فراهم و اراضي را آباد كنند.[3]

اما در مورد نژاد آريايي وضع به گونه ديگري است، آريانها يكي از شعب مردم هند و ارپائي اند، از حيث تحقيقاتي كه راجه به مردمان هند و اروپايي مي شود، شعبه آرياني، شعبه اولي است، زيرا حتي آثار تاريخي و ادبي آنها از قرن چهاردهم ق.م شروع شده و حال آنكه آثار ادبي يوناني و ايتاليايي بالنسبه جوانتر و آثار ادبي پنج شعبه ديگر نسبت به آثار يوناني و ايتاليايي هم خيلي تازه تر است.[4]

پيرنيا در مورد مذهب و زبان، هم در دوره هخامنشي[5] و هم در دوره اشكاني[6] بحث نسبتاً مفصلي مي كند، اما اين مباحث بيشتر پيرامون يافتن مذهب و خط غالب در اين دو دوره ، خاستگاه آنها و تاكيد بر تساهل مذهبي شاهان اين دو سلسله دور مي زند و همانگونه كه رال كارپيرنيا است، از تفسيير و تحليل نقش مذهب باستان در روابط ميان طبقات اجتماعي، خودآگاهي يا تخذير توده ها و مسائلي از اين دست، به كلي به دور است. اما در عوض، احياي عظمت ايران باستاني به نحوي باور نكردني با احياي شخصيت هاي سياسي آن زمان ممزوج گشته است، تا حدي كه خواننده پس از به پايان رساندن كتاب، قبل ازاينكه به عظمت ايرانيان در عرصه هاي ديگر پي ببرد، مجذوب نقش پادشاهاني نظير كورش و داريوش و اصولاً سلسله هاي باستاني مي شودو دكتر زرين كوب اين گرايش را ناشي از اهميت نقش شخصيت در تفكر پيرنيا مي داند «اگر در آنچه مربوط به تاريخ سياسي است، بيشتر به احوال و اوصاف سرداران و فرمانروايان علاقه نشان مي دهد، اين نكته ظاهراً از اهميتي بر خوردار است كه براي نقش شخصيت قايل بوده است. نام و نسب پادشاه، حوادث مقارن جلوس، وقايع مربوط به روابط با ممالك و اقوام، پايان كار و بالاخره صفات و اخلاق، تقريباً درباره تمام پادشاهان معرفو از كورش تا اردشير به ترتيب و دقتي زائدالوصف توصيف شده است تا حدي كه تاريخ نويسي او در اين موارد غالباً طرح و شكلي پيش بيني شدني دارد و غالباً از هيجان خالي به نظر مي رسد.»[7]

نكته اي كه صحت برداشت مذكور را تقويت مي كند، تلاشهاي سياسي مشيرالدوله است كه غالباً در ارتباط و پيوند با شاه و رجال طراز اول جامعه بود و ظاهراً راه بهبود و پيشرفت مملكت را از اين طريق ميسر مي دانست. كسي كه به لحاظ سياسي – چنين بينشي داشته باشد، نمي تواند در تاريخنگاري طريق ديگري را انتخاب نمايد.

آخرين نكته اي كه در باب تاريخ ايران باستان بايد گفت، تاثير احتمالي اين كتاب بر اذهان مردم آن دوره است. عباس اقبال در اين زمينه مي گويد : «انتشار تاريخ ايران باستان افق جديدي پيش چشم مردم كه از گزارش احوال نياكان خود آنهم به شكل مطالعه علمي بي خبرند، خواهد گشود. و آنان را به عظمت و اقتدار اجداد خود رهنمون خواهد ساخت. اين كتاب همچنين پرده از روي غرض ورزيهاي مورخان دشمن و مغرضين بي خبر عصر جديد، برخواهد داشت.[8]

بدين ترتيب عباس اقبال، تاثير كتاب ايران باستان را علاوه بر ارزش علمي ، افزايش آگاهيهاي تاريخي مردم، و در نتيجه ايجاد زمينه براي دست يافتن به نوعي هويت ملي مي شمارد :« باشد كه غرور ملي بار ديگر در هموطنان معاصر ما شعله زند و خرمن سستي و تن پروري را در وجود ايشان سوخته، آنان را به اقتداء به اجداد با عظمت خود وادارد».[9]

اما آقاي دكتر باستاني كه ارادت و افراي به پيرنيا دارد او را با قدري تسامح همسنگ فردوسي مي داند، «حق مرحوم پيرنيا زا جهت ايران باستان بر ملت ايران، با قدري تسامح (يعني منهاي شور و حال و ذوق و تعصب فردوسي و قدرت ادبي او) چندان كم از فردوسي نيست اين بيان اگر ظاهراً اغراق آميز به نظر آيد بايد توجه داشته باشيم كه ما امروز صحبت از ايجاد تاريخي مي كنيم كه مربوط به 2500 سال پيش از اين ايران است و متاسفانه تا پنجاه سال پيش براي ما مجهول و نامعلوم بود. مقام و شخصيت مرداني مانند كورش كه مقام رهبر بشريت را يافته و نجات دهنده لقب گرفته و حتي بعضي او را ذولقرنين مذكور در قرآن خوانده اند ، تا شصت سال پيش براي ايرانيان مجهول بود. كسي نام داريوش و خشايار شاه را نمي دانتس، حيطه حكمراني و مقام فرماندهي هخامنشيان و پارتها و مادها را كسي تشخيص نمي داد. منابع ايران به كلي از بين رفته بود و به منابع يوناني و رومي و اروپايي، كسي دسترسي نداشت و در حقيقت ايران بود و تارخي مبهم از ساسانيان به بعد، پس كجا اغراق است اگر بگوييم مشير الدوله، زنده كننده ايران باستان است؟»[10]



[1] - ر.ك. پيرنيا، ايران باستان، ج 1- مقدمه كتاب.

[2] - باستاني پاريزي، محمد ابراهمي، تلاش آزادي، ص 547.

[3] - ر.ك. پيرنيا، ايران باستان، ج 1 ص 153-152.

[4] - همانجا، ص 153.

[5] - ر.ك همانجا، ج 2 ص 1551-1515.

[6] - ر.ك. همان كتاب، ج2، ص 2697-2687.

[7] - زرين كوب، عبدالحسين، تاريخنگاري پيرنيا، مجله راهنماي كتاب، ج 15، 1351، ص 754.

[8] - اقبال، عباس، مقدمه تاريخ مغول ص 18.

[9] - همانجا، ص 18.

[10] - باستاني پاريزي، محمد ابراهيم، تلاش آزادي، ص 60-559.





:: بازدید از این مطلب : 15
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 7 تير 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: